- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
شهادت حضرت علی اصغر علیه السلام
طفل خود را طرف لشگر نامرد گرفت زخم پیـشانی او را عرقی سرد گرفت رو زد و آب نـدادنـد، دل مرد گـرفت حرمله خیر نبینی جگرش درد گرفت خرمنش سوخت و از برگ و برش هیچ نماند دیگر از حُـرمت نام پدرش هیچ نماند از سپـیـدی گـلـوی پـسرش هیچ نـماند حرمله خیر نبینی جگرش درد گرفت مـتحـیـر وسط خـیـمه و میـدان مـانـده به دلش حسرت یک قطرۀ باران مانده خواهرش کاش نبیند که پریشان مانده حرمله خیر نبینی جگرش درد گرفت مانده ام سنگ روی سنگ چرا بند شده شمر از دیدن این صحنه چه خرسند شده سر شیرخواره به یک پوست فقط بند شده حرمله خیر نبینی جگرش درد گرفت شیـشـه در قـائـله سنگ مکـسر گـردد خاطر خیمه از این حرف مکدر گردد از خجـالت نـتوانست به حرم برگردد حرمله خیر نبینی جگرش درد گرفت
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت علی اصغر علیه السلام
نامت مقـدس است و نشد تا نخوانمت کـوچـک تـرین دلاور بـابـا نخـوانمت آنقـدر رحمت از پَر قـنـداقـهات رسید اصلا نشد که حـضرت آقـا نخوانمت عـیـسی گرفـته جـان مجـدد ز نـام تو حـیف است بـانی هـمه دنیا نخـوانمت جایت به روی سینۀ باباست اصغـرم زائر نمی شوم، که در آنجا، نخوانمت دسـتم گـره به پـنجـرههای ضریح تو یک لحـظه هم نـشد به تـمنا نخوانمت تو آخـرین مـسافـر بابـای خـود شدی پس حق بده که غیر مسیحا نخوانمت تیری رسید و سوی جنان پر کشیده ای اصلا نـشد که زائـر زهـرا نخوانمت دستان خالی و غم دل بی قراری و... گهوارهای، که قصۀ شب را نخوانمت اصلا قـبول، هم قـد اکـبـر شدی ولی سخت است، وقت خواب تو، لالا نخوانمت گلچـین روزگار، "امان ت" نداد عـلی تا که علی خـوش قـد و بالا بخوانمت
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت علی اصغر علیه السلام
آقـای دنـیـایی و ایـن عـالـم، گـدایت ای جان به قربان صدای گریههایت ما که دخـیـل بـنـد قـنـداق تو هـستیم محـتـاج دسـتـان تو و لطف دعـایت اینکه تو را باب الحوائج خوانده یعنی کار خـدا بوده فـقـط، مدح و ثـنـایت کافر، مسلمان میشود با روضۀ تو نـام تو کرده دشـمـنان را هم هدایت پیغمبران هم گریه کردند از غـم تو این جمله را بسیار دیدم، در روایت اسلام، از خـون گـلویت جان گرفته بر جـان دین حق نـشـسـته رد پایت تـو مـعـنـی ذبـح عـظـیـم کـربـلایـی کـرده خـدا کـل خـلایـق را فــدایـت طاقت نـیـاوردی بـمـانی بین خـیـمه مثل عمو شد، لحظهای حال و هوایت مدح تو را هم روضهات از یاد ما برد چشمان ما ابریست این شبها برایت لالای دستـان ربـابه، رفـتی آخـر... ای جان به قربان صدای گریههایت
: امتیاز
|
زبانحال حضرت علی اصغر علیه السلام
مـن شیـر شیــرخـوارۀ فـرزنـد حیـدرم هر چند اصغـرم به صف حـشـر اکبرم در حشر بر شفاعت خلق خدا بس است یک قطره خون که میچکد از زخم حنجرم شـد سینـۀ حسیــن مرا مـقـتـل و مـزار گـشتـم جـدا اگر چـه ز آغـــوش مـادرم ذکــر خـدای عـزّ و جــل در تـلـظـیام نقــش حـسیـن مـــانـده بـه لبخـنـد آخرم هفـتـاد گل بـه کربوبلا چـیده شد ولی مـن غـنچـه بودهام که عـدو کرد پرپرم تیر یل افکن و گـلوی طفـل شیرخوار؟! حق دارد ار جـدا شود از پیکـرم سـرم دل مـیبـرند خـیـل شهیـدان ز اهـل دل مــن از تــمـــامـی شـهــــدا دلـربـاتـرم تیـری که خورد بر گـلویم کار تیغ کرد انگـار مـانـده زیـر گلـو جای خـنـجـرم امروز جـای مـن به روی سیـنۀ حسین فـردا بـه روی شـانـۀ زهــرای اطهـرم با سـوز سـینه شرح غـمم را سرودهای «میثـم» تو را شفـیع بـه فردای محشرم
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا با حضرت علی اصغر علیهم السلام
ذبیح من که زخم تو به خون بخشیده زیبایی دهانِ خشک و چشم نیم بازت گشته دریایی منم خورشید و تو همچون ستاره بر سر دوشم رخت گردیده چون ماه بنی هاشم تماشایی تبسم های تو دل بُرده از عباس و از اکبر تـلـظّیهای تو داده حـرم را شغـل سقایی به قد کوچک و سن کمت نازم که تا محشر دهد زخم گلویت آب بر گل های زهرایی
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا با حضرت علی اصغر علیهم السلام
ای داده خـونِ حـنجـر تو آبـرو به من گردیده با تلظّیّ خود رو به رو به من با آن که گـریـه کـردی و آبی نـدادمت دادی به خـنـده آب ز خون گـلو به من تا بـشـنوم صدای تو یک بار العـطـش مثل بـرادرت عـلـی اکـبـر بگو به من شستم ز خون پاک تو رخسار خویش را دادی ز حلق تشنهات آب وضو به من
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت قاسم علیه السلام
نـصر من الله از حـرم تکـبـیر پـا شد هـنـگـام پـیـکـار بــرادر زادههـا شـد ابنالحـسـن ابنالحـسـیـنِ کـربـلا شـد یا حضرت زهرا! حسن حاجت روا شد تحت الهنک را گرچه بر رویش کشیده او قاسم است ابنالکریم است و کریم است مثل علی بر نار و بر جنّت قسیم است از راست از چپ میزند سرها میافتد دشمن ببین این نوجوان صف شکن را انتـنکـرونی خـواندن ابن الحـسن را هرچه دلیر داری بیاور مشکلی نیست دور و برش هرقدر طبل جنگ میخورد این صورت زهرایی از خون رنگ میخورد دوره شد و روی سرش نُقل بلا ریخت افـتاد و بین لشگـری تـنهـا شد و بعد پهلوی قـاسم پهلـوی زهـرا شد و بعد آمد عـمو دید استخوان هایش شکسته بر سینهاش چسباند وقتی که تنش را فـهـمید سخـتیهای وقـت بُردنـش را پیـش حـسن شرمـنـدگی مانـده بـرایم
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت قاسم علیه السلام
بادهها سرمست چشم می فروش او شدند موج ها غرق تلاطم از خروش او شدند مجتبی زاده سکوت قبل رزمش محشر است رعـدها سـرباز لبهای خـمـوش او شدند زهـر نوشاندند بر او جعـدههای نیزهدار نیـزهها گـریان جسم سبز پوش او شدند قـد و بـالایش شبـیه ساقی این دشت شد تیغ های تشنه یعنی جرعهنوش او شدند سخت جان داد و دل دلسنگ ها را آب کرد سنگها گریه کـنان سخت کوش او شدند شعر لایوم کیومک خواند با پهلوی زخم کوچهها وصل به گودال از سروش اوشدند
: امتیاز
|
مدح و شهادت عبدالله بن حسن علیه السلام
لشکری سنگ زد و تیـر به ترفـند آمد حرمـله خـیر نبـیـنی! نفـسـش بـنـد آمد شـمر لبخـنـد زد و غـائـله از تب افتاد خاک عالم به سرم! شاه ز مرکب افتاد لشکر کفر ازاین صحنه به تکبیر افتاد شاه تـنـهـا، ته گـودال بـلا گـیـر افـتـاد تشنگی، تشنۀ تسبیح و سجودش میکرد نیزه ای پیله به لبهای کـبودش میکرد زیر سنگینی یک چکـمه تـقلا میکرد مجـتبی زاده ای از دور تـماشا میکرد سایۀ تـیغ جـفا، زیر گـلـویش که رسید یـادگـار حـسـنـش داخـل گـودال دویــد پا برهنه، جگرش را به سر دست گرفت نعرهای زد؛ مدد از ساقی سرمست گرفت بانگ برداشت، زبانها ز سخن افتادند کیـنـه توزان جـمـل یـاد حـسن افـتادند دست خالی به هواداری عشق آمده بود با لبی تشنه به غمخواری عشق آمده بود بیسپر بود، ولی عـزم یـداللهی داشت بابت زخم فدک نیت خون خواهی داشت تیغ اگر داشت،چه درسی به جنمها میداد پاسـخ شـبـهـۀ صلـح پـدرش را میداد لحظهای کار قدمهاش به لرزش نکشید هیچ کس بر سر او دست نوازش نکشید در عوض، جای نوازش به غمش خندیدند به غـرور پـدر بـیحـرمش خـنـدیـدنـد هاتفی گفت: یتیم است، مراعات کنید! نیزهای گفت:حسینی ست،مجازات کنید! تـیـغ بیـرون ز غـلافی به تکـاپـو افتاد عـاقـبـت قـرعه به افـتادن بـازو افـتـاد نـوۀ فـاطـمه را از سر کـیـنه کشـتـنـد! به همان شیـوۀ مرسوم مدیـنه کـشـتـند
: امتیاز
|
مناجات اول مجلس با سیدالشهدا علیه السلام در شب های پنجم و ششم محرم
اشک هـای مـا به دامـان کـریـمی میرسد نـامـۀ حـاجـات مـا با یـاکـریـمـی میرسد هرکه در این روضه میآید برای معرفت پایـش آخـر بر صراطِ مستـقـیمی میرسد هرچه از منبر جدا بودم ضرر دیدم ضرر خوش به آنکه محضرِ عبدالعظیمی میرسد پردهها اُفـتـاد تا چیزی نـفـهـمیم از غـمت ما نمیمیـریم چون لطفِ عظیمی میرسد بوی تربت میرسد از آن محاسن از حرم هـر کجایی بویِ سیبت با نسیـمی میرسد رحمتت در این مجالس خوب و بد را جمع کرد حـتم دارم بر سرم دستِ رحـیمی میرسد این دو شب این گریهها بوی یتیمی میدهد این دو شب با مادری مردِ کریمی میرسد
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن حسن علیه السلام قبل از شهادت
چـیزی نـمانـده از بدن او حـیـا کـنید دست مرا به جـای سـر او جدا کـنید خواهر تمام دار و ندارش برادر است تا جان نداده عمه، عـمو را رها کنید من مثل مجـتـبی و عمو مثل فـاطمه گودال هم مدیـنه شده، کوچه وا کنید ارزش نداشت آن قَدَر این چند روز عمر تا که به زور، نیزه در این جسم جا کنید باید که این جهاد علی اصغـری شود پس زودِ زود حرمله را هم صدا کنید تا عـمه را غـریب تر از این نـدیـدهام جـان مرا ازین قـفـس تـن رهـا کـنید خـیلی برای عـمـه دلـم شـور میزند ای وای اگر که حمله به ناموس ما کنید
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن حسن علیه السلام قبل از شهادت
با عمه گفت کُشت مرا سوزِ این نفس من را بزرگ کرده برای همین نفس با آخـرین تـوانـم و تـا آخـرین نـفـس باید به سـر روم پـسر او که میشوم گـیـرم نمیشـوم سپـر او که میشـوم عـمریست که به غیر عـمویم نداشتم تـا بـود دامـن نـفـسـش غـم نـداشـتـم بـابـا نـداشـتـم عـوضـش کـم نـداشتـم اشکـم نـوشت تا نـفـس آخـرم حـسین ای مهربان تر از پدر و مادرم حسین بگـذار تا که شیرِ جمل را نشان دهم تا نـعـرۀ امـیـرِ جـمـل را نـشان دهـم شمشـیرِ بینـظیرِ جـمل را نشان دهم عـمه به روم سـن کَـمَـم را نـیـاوری عـبـاس میشـوم عَـلـمَـم را بـیـاوری! در جنگِ تن به تن به زمین تن نمیدهم گر صد سـپاه تـیغ دهـد من نمیدهـم فرصت مـقابـلِ تو به دشمن نمیدهم فــریـاد مـیزنـم عَــلَــمِ زیـنـب تـوأم بــابــا مــدافــعِ حـــرمِ زیـنـب تـــوأم صد زخم روی بال و پرِ من گذاشتند سـرنیـزه را بـر جـگـر من گذاشـتـند با تـیغ و تیـر سر به سرِ من گـذاشتند عـمـه تـمـامِ پـیـکـر من درد میکـنـد او را زدند و حـنجـر من درد میکند گودال را نبین آه که او خورد بر زمین هُل داد نیزهای و عمو خورد بر زمین با زخمِ سینه روی گلو خورد بر زمین گرچه نخواست، خم شد و اُفتاد با سرش از سمت راست خم شد و اُفتاد با سرش عـمه گریست اینهـمه پرپر نزن، نشد ناخن مزن به گونه و بر سر مزن نشد حرف برادر است به خواهر نزن نشد با دستِ بسته سنگ به آئینهات نکوب اینگونه پیشِ من به رویِ سینهات نکوب زینب اگرچه دست پسر را مهار کرد از بسکه داد زد زِ بسکه هـوار کرد دستش کشید سمت عمویش فرار کرد وقـتی رسید تیغِ حرامی به او گرفت جای عموش نیزۀ شامی به او گرفت اُفتاد بر تنـش سپرش را بغـل گرفت از بینِ چکمهها پسرش را بغل گرفت بر سینهاش همینکه سرش را بغل گرفت بوسـید تا حـسین گـلـویش یکی شدند چسبیده بود او به عمویش یکی شدند نزدیک اوست حرمله او را نشانه کرد اول نشست رویِ عمو را نشانه کرد پائـین گرفت زیر گـلو را نشانه کرد تیرِ سهشعبه قلبِ عمو را درست زد ای خاک بر سرم دو گلو را درست زد
: امتیاز
|
مدح و شهادت عبدالله بن حسن علیه السلام
حسین، خسته و بیتاب بین گودال است ز فـرط تـشنگی و آفـتاب بیحال است نـهــاد دشــمـن او پــای داخـل گــودال رسید روضه به اینجا، زبان من لال است دویـد از وسط خـیـمه کـودکی بـیـرون حسین بیشتر از پیش ناخوش احوال است آهای وارث جنگ جـمل بتـرس از او تجسم حسن است این اگرچه کم سال است بـدون تـیـغ و سـپـر هـیـبت عـلی دارد که گفته میوۀ این باغ و بوستان کال است؟ رجز نخوانده عجب مرد قابلی شده است که مرد را چه نیازی به یال و کوپال است
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن حسن علیه السلام قبل از شهادت
هـسـتم از راه و چـاهها آگاه پـــیـــرو راه والِ مَـن والاه بندهای عاشـقـم، سخن کوتاه هست نامـم هـمیـشه عـبد الله فخـر دارم، کـریـم زاده شدم پاسـبـان حــریـم، زاده شـدم شـور پــرواز، از ازل دارم کـفـن خـویش در بغـل دارم مـیـل بـرچـیـدن هُــبَـل دارم ارث از فــاتـح جــمـل دارم عمه دستم مگیر، صف شکنم یازده سـالـهام، ولی حـسـنـم بین لشگـر عـمو اسـیـر شده لب خشکش چنان کویر شده بهر قـتـلش کسی اجـیر شده جان عمه ببـین که دیـر شده من چگونه فقط نظاره کنم؟! بگـذار عـمه فکـر چاره کنم عمویم سنگ بر جبینش خورد بر زمین، چهرۀ مبینش خورد آتشی بر دل حـزینش خورد ضربه بر چشم نازنینش خورد بنـشینم که دست و پا بزند؟! تشنه لب، آب را صدا بزند؟! تـا تـه قــتـلـگـاه و گـودالـش میروند این قـبـیـله دنـبالش غرق خون است جسم بیحالش نـکــنـد تـا کـنـنـد پــامــالـش عرش حق روضه خوان و گریان شد شمر با خـنجرش نمایان شد آه عــمـه دگــر رهــایـم کـن جان فـدای عمو، صدایم کن نــذری شـاه کــربــلایـم کـن میروم عمه جان دعایم کن تا شوم من هم از سپاه حسین میروم تشنه، قـتلگاه حسین عاشـقی را من از پـدر دارم همچـنان فاطـمه جگـر دارم زرهی نیست؟! بال و پر دارم بـازویی همچنان سپـر دارم من نـمردم به او لگـد بزنـند نیـزه با کـیـنه و حسد بزنـند آه از روی عـرش برخـیزید نیـزه داران از او بپرهـیزید دست من را به پوست آویزید جسم و جان مرا فرو ریزید عمویم را به خاک و خون نکشید از تنـش کهـنه پیـرهن نبرید
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن حسن علیه السلام قبل از شهادت
اى عمو وقتش شده من هم فداى تو شوم دوست دارم كه يكى از بچههاى تو شوم از تبار مجـتـبى، از نسل يـاس پـرپرم كـودكم اما قوى تَر از چهـل جنگـاورم آمدم گـودال امـام خـويش را يارى كنم چون علمدار تو من بیدست علمدارى كنم لشكرى در پيش رويم هست و تنها میروم بیگمان دارم به استقبال زهرا میروم عاقـبت تكـلـيف را انـجـام دادم كـامـلا كربلا جنگاورى بر خود نديده مثل من دست عـبـدالله مـصـداق يـدالله میشـود عـمه مى خواند برايش: قُـل هُـوَالله اَحَد آمـده تا راز دشـمـن را نـمـايـد بـرمـلا كـربـلا را تـازه عـبـدالله كـرده كـربـلا با دو چشمم ديدم آن خنجر نشسته بر گلو كارى از دستم به جز اين بر نيامد اى عمو بنده عشقم، به پاى عشق تاوان میدهم چون على اصغر به روى سينهات جان میدهم چون پس از قاسم زمان خجلت من آمده نوبـتى هم بـاشد اينک نـوبت من آمـده
: امتیاز
|
مدح و شهادت عبدالله بن حسن علیه السلام
تا عزای شه لب تشنه عزای حسن است پس حسینیۀ ما صحن و سرای حسن است کربلا آمدهاند این دو به امضای حسن نـوبت نـوکـری سـاحـت عـبـدالله است رحمت الله هـمان رحـمت عبدالله است یازده ساله ولی حافـظ قـرآن است این کـربـلایی مـدنـی بوده از اول نـسـبش این حسن زاده حسین است فقط روی لبش این چه شأنیست که هنگام بیانش شده است باز انگار حسن دست به دست زهراست تل شده کوچه و زهرای قبیله تنهاست کوچۀ سنگی و گودال به هم پیـوستـند روی تل بود دلش در وسط میدان بود به رویش گرچه نیاورد ولی گریان بود ناگهان دست کـشید و سوی میدان آمد حرمت خون خدا زیر سنان چال شد و زینت دوش نـبـی زینت گودال شد و.. آنقدر خون ز تنش رفت که بیحال شد و تن پاکش وسط هلـهـلـه پامال شد و... یاعلی گفت و صدا را به گلویش انداخت دست خـود را سپـر بی کـسی آقـا کرد زیر لب با عموی تشنه لبش نجوا کرد گفت هرچند عمو زخمی و درهم شدهام
: امتیاز
|
زبانحال عبدالله بن حسن علیه السلام قبل از شهادت
یـازده سـالـهام و میـل پـریـدن دارم به هـوای سر کوی تو رسیدن دارم بین گودال ترا غرقِ بخـون میدیدم سوی تو من ز حرم میل دویدن دارم بخدا کشته شوم بهتر از این وضع بود به رهت، عشق تن خسته کشیدن دارم خون من ریخته بر پای تو و خرسندم مثل لاله به میان، سیر دمیـدن دارم من غزال تو شدم بین همه خوشحالم آهوی دشت تـوأم میل رمیـدن دارم باز برخیز مرا در بغل خویش بگیر بعد ازآن گو به من ای تشنۀ شمشیر بمیر
: امتیاز
|
زبانحال عون و محمد بن عبدالله با سیدالشهدا علیه السلام
گلهای زیـنـبـیـم و به پـایت فـتـادهایم سر بـر حـریـم قـدسیت آقا نـهـادهایم رگ هایمان ز خون علی موج میزند مـا از تـبـار جـعــفـر طـیـار زادهایـم ما را به عشق، مادرمان شیر داده است حالا که جان به کف به رهت ایستادهایم عالم تمام قـد همه مدیـون فـاطمهست ما جان به راه مادرتان هر دو دادهایم قـربانـیان عـشق ولی تـشنه لب شدیم مـا تــشــنـۀ زلال ولایـت ز بــادهایـم ما را به جـان مـادرتـان انتخـاب کن ما آمـدیم تا که به راهت سـپـر شـویم ما آمده به عشق تو بیبال و پر شویم با اذن مادر آمـدهایم سـوی تو حـسین مـا آمـده به نخـلـۀ مـادر ثـمـر شـویم ما بـیـقـرار عـشق تـو بـودیـم از ازل ما آمدیم تا که ز خـون دیده تر شویم ما آمـدیم در شـب ظلمت بـرای خود در آسـمان چـشم غـریـبی قـمر شویم ما را نگـاه رحـمـتـتان راه داده است ما آمـده به راه تو بیپـا و سر شـویم بنما قـبول تحـفۀ خـواهر که هدیه شد قـربـانـیان عـشق به راه تو فـدیـه شد مادر بگوشمان غم عشق تو خوانده است بـذر محبت تو به سیـنه نـشانـده است
: امتیاز
|
شهادت عون و محمد فرزندان عبدالله بن جعفر و حضرت زینب
دلشورهام ملاحت گلهای زینب است قـلبم پُر از محبت گلهای زینب است بعد از علیِ اکبر و قاسم، به طاق عرش نا باورانه صحبت گلهای زینب است هر روز در میان ملائک سخن به اشک از لحـظۀ شهادت گلهای زینب است آن یک بگـفت من نـوۀ حـیـدرم، بـزن امروز روز غیرت گلهای زینب است این گـفت مثل جعـفـر طیـار، پَر زدن پُر خون به عرش حاجت گلهای زینب است سر میدهیم و چشم و دل، ای خیل دشمنان هر سو، پُر از سخاوت گلهای زینب است آمد حـسین سوی شهـیـدان خـواهـرش بشکسته از مصیبت گلهای زینب است دستان کوچکی و «رئوفی» و صد گره احسان همیشه عادت گلهای زینب است
: امتیاز
|
رزم و شهادت عون و محمد فرزندان عبدالله بن جعفر و حضرت زینب
چشمِ دشمن کور از این سبک حضور زینب است این چنین مجنون شدن مدیون شور زینب است لحـظۀ ایثار و هنگام ظهـور زینب است روز اجـلال مقـام پُر غـرور زینب است هر که آمد سوی میدان گفت پور زینب است این دو سردارِ شجاع از نسل و نور زینب است این که باشد عون فرزند غیور زینب است دیگری نامش محمّد او سُرور زینب است رزمِ زینب زادهها طعنه به خیبر میزند این چنین جنگ آوری گویا به حیدر میزند همچو سیمرغی به میدان هر طرف پر میزنند آتـشـی بر سینـۀ لرزان لـشـکـر میزنـند ابتدای هر رجز حرف از پیمبر میزنند دم ز جنگ موته و پیکار جعـفر میزنند هر دو دم از حرمت زهرای مادر میزنند مرهمی با این رجز بر زخم کوثر میزنند پیـش چـشم دشمنان دم از دلاور میزنند ذکر یا حـیـدر مدد را هم مکـرر میزنند این همه شوق شهادت آرمانی مکتبی ست حاصل آموزش و درس و کلاس زینبی ست با حضور این دو کار جنگ بی سامان شده هم عدو لرزان شده هم بی رمق شیطان شده چشم زینب پشت ابر خـیـمهها پنهان شده چار قل می خواند و خود قاری قرآن شده یک طرف مادر از این رزمندگی حیران شده یک طرف از زخم چشم دشمنان نالان شده هم حسین بن علی در سینهاش طوفان شده هم که اهل خیمه مدهوشِ چنین میدان شده در حـرم افـتـاد نـاگـه نـالـه و تاب و تبی تـا خـبـر آمـد ز قـتـل نـوجــوان زیـنـبـی مادری داغ جـوان دیده میان خیمههاست در دل مادر خدا داند که غوغایی بپاست زد پر خـیمه کـناری و نوایش بی نواست او نگاهش بر ره برگشتن خـون خداست زینب اکنون منتظر مانده که گل های کجاست ناگهان دیدش که فصل نوحه و اشک و عزاست روی دستان برادر سورۀ شمس و ضحاست رفتن زینب ز احساس است و ماندن از وفاست دید زینب خـون به انـدام بـرادر ریخـتـه روی دوش دلبـرش گـلبرگ پرپر ریخته
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در شهادت عون و محمد
پیش پایت ای حسینم قرص ماه آوردهام هر دو سرباز دلیـرم بهر شاه آوردهام گرچه سربـازند لیکن از تبار جعـفرند ای برادر پیش پایت یک سپاه آوردهام پرچـم لشکر به دست کوچک آنان بده تا ببـیـنی دو علی در رزمگاه آوردهام از مـنـای عاشـقی تا کـربـلای عاشقی من دو قـربانی بسوی بـارگـاه آوردهام جنس خود ارزان فروشم قیمت چشمان توست هدیه هایم را به نذر یک نگـاه آوردهام خواهر زارت چه دارد غیر این مضجات خود ای برادر بر غریبی ات گـواه آوردهام کن قبول این داده را قابل ندارد ای حسین زندگی را پـای تو در قـتـلگاه آوردهام
: امتیاز
|